پریدن رنگ از ترس و بیم. زرد شدن رنگ چهره از ترس. رنگ پریدن. رجوع به رنگ پریدن شود: رنگ می بازد ز نام بوسه یاقوت لبش از اشارت آب می گردد هلال غبغبش. صائب (از آنندراج). باختم رنگ، شب وصل تو چون روی نمود چهره ام زرد شد از پرتو مهتابی خویش. ناصرعلی (از بهار عجم)
پریدن رنگ از ترس و بیم. زرد شدن رنگ چهره از ترس. رنگ پریدن. رجوع به رنگ پریدن شود: رنگ می بازد ز نام بوسه یاقوت لبش از اشارت آب می گردد هلال غبغبش. صائب (از آنندراج). باختم رنگ، شب وصل تو چون روی نمود چهره ام زرد شد از پرتو مهتابی خویش. ناصرعلی (از بهار عجم)
بد بازی کردن نرد و مانند آن (با وجود مهارت یا عدم مهارت) (فرهنگ فارسی معین). مقابل راست باختن، بدمعاملگی کردن. افساد کردن. (فرهنگ فارسی معین). مقابل راستبازی
بد بازی کردن نرد و مانند آن (با وجود مهارت یا عدم مهارت) (فرهنگ فارسی معین). مقابل راست باختن، بدمعاملگی کردن. افساد کردن. (فرهنگ فارسی معین). مقابل راستبازی
غلط بازی کردن. خطا باختن (با وجود مهارت یا عدم آن). (فرهنگ فارسی معین) ، دغل کردن در بازی و مکر کردن و فریب دادن. (از ناظم الاطباء) : راست خوانی کنند و کج بازند دست گیرند و در چه اندازند. نظامی. هر کس از مهرۀ مهر تو به نقشی مشغول عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه. حافظ. برده بودی و داوت آمده بود چون تو کج باختی کسی چه کند. (انوار سهیلی). ، بدمعاملگی کردن. افساد کردن. (فرهنگ فارسی معین)
غلط بازی کردن. خطا باختن (با وجود مهارت یا عدم آن). (فرهنگ فارسی معین) ، دغل کردن در بازی و مکر کردن و فریب دادن. (از ناظم الاطباء) : راست خوانی کنند و کج بازند دست گیرند و در چه اندازند. نظامی. هر کس از مهرۀ مهر تو به نقشی مشغول عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه. حافظ. برده بودی و داوت آمده بود چون تو کج باختی کسی چه کند. (انوار سهیلی). ، بدمعاملگی کردن. افساد کردن. (فرهنگ فارسی معین)
دل دادن. عاشق شدن. شیفته شدن. فریفته شدن. شیدا شدن. و رجوع به دل باخته شود، زهره باختن. از ترس سخت مریض شدن یا مردن. سخت ترسیدن یا از ترس سخت بیمار شدن یا مردن
دل دادن. عاشق شدن. شیفته شدن. فریفته شدن. شیدا شدن. و رجوع به دل باخته شود، زهره باختن. از ترس سخت مریض شدن یا مردن. سخت ترسیدن یا از ترس سخت بیمار شدن یا مردن
کنایه از سر فدا کردن. (آنندراج). در راه کسی از جان گذشتن: عشقبازی چیست سر در پای جانان باختن با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن. سعدی. چون دلارام میزند شمشیر سر ببازیم و رخ نگردانیم. سعدی
کنایه از سر فدا کردن. (آنندراج). در راه کسی از جان گذشتن: عشقبازی چیست سر در پای جانان باختن با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن. سعدی. چون دلارام میزند شمشیر سر ببازیم و رخ نگردانیم. سعدی
کنایه از شرم حضور داشتن. (از آنندراج). رودربایستی داشتن: کوبکو دربدر ز بس گردید گریه در پیش ناله رو دارد. کلیم (از آنندراج). ، سمج و مصرّ بودن. (ناظم الاطباء). گستاخ و بیشرم بودن. وقح و بی حیا بودن. رجوع به روشود: ای که صد سلسله دل بسته به هر موداری باز دل میبری ازخلق عجب رو داری ! شاطرعباس قمی متخلص به صبوحی. ، توجه داشتن. (آنندراج). روی دیدن و روی نهادن و روی یافتن و روی آوردن و روی ماندن و روی بردن و روی کردن هم به همین معنی است. (آنندراج). - رو به چیزی داشتن، بسوی آن گراییدن: حاکم عادل، دیوار مستحکم است چون میل کند بدان که رو بخرابی دارد. (مجالس سعدی). به تاراج چمن رو داشت سروفتنه بالایش که از رنگ حناخون بهار افتاد در پایش. میرزا بیدل (از آنندراج). ، وجه و علت داشتن: لیکن از روی طعنۀ خصمان آمدن هیچ رو نمی دارد. خاقانی
کنایه از شرم حضور داشتن. (از آنندراج). رودربایستی داشتن: کوبکو دربدر ز بس گردید گریه در پیش ناله رو دارد. کلیم (از آنندراج). ، سمج و مصرّ بودن. (ناظم الاطباء). گستاخ و بیشرم بودن. وقح و بی حیا بودن. رجوع به روشود: ای که صد سلسله دل بسته به هر موداری باز دل میبری ازخلق عجب رو داری ! شاطرعباس قمی متخلص به صبوحی. ، توجه داشتن. (آنندراج). روی دیدن و روی نهادن و روی یافتن و روی آوردن و روی ماندن و روی بردن و روی کردن هم به همین معنی است. (آنندراج). - رو به چیزی داشتن، بسوی آن گراییدن: حاکم عادل، دیوار مستحکم است چون میل کند بدان که رو بخرابی دارد. (مجالس سعدی). به تاراج چمن رو داشت سروفتنه بالایش که از رنگ حناخون بهار افتاد در پایش. میرزا بیدل (از آنندراج). ، وجه و علت داشتن: لیکن از روی طعنۀ خصمان آمدن هیچ رو نمی دارد. خاقانی
چیزی را که بر آن گرو بسته اند به حریف باختن. مغلوب شدن در بازی. مغلوب شدن در شرط: و بوصیت دعاگوی هرگز بگرو (شطرنج) نبازد تا قمار نشود و کراهیت شرع لازم نیاید. (راحهالصدور راوندی). چه خواهی ز چندین سر انداختن بدین گوی تا کی گرو باختن. نظامی. ، گرو گذاشتن: تا بتوانی گرو مباز. (قابوسنامه)
چیزی را که بر آن گرو بسته اند به حریف باختن. مغلوب شدن در بازی. مغلوب شدن در شرط: و بوصیت دعاگوی هرگز بگرو (شطرنج) نبازد تا قمار نشود و کراهیت شرع لازم نیاید. (راحهالصدور راوندی). چه خواهی ز چندین سر انداختن بدین گوی تا کی گرو باختن. نظامی. ، گرو گذاشتن: تا بتوانی گرو مباز. (قابوسنامه)
شرمنده شدن و خجالت کشیدن. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (از فرهنگ فارسی معین). در مقام انفعال گفته میشود. (آنندراج) ، شرمنده کردن و خجالت دادن. (لغت محلی شوشتر). در وقت اعراض و بی التفاتی بچیزی رو را بوضعی که آثار ناخوشی از او عیان باشد می سازند و در مقام انفعال گفته میشود. (از آنندراج). کنایه از شرمنده کردن و خجالت دادن باشد. (لغت محلی شوشتر) ، تصویر نوشتن. (غیاث اللغات)
شرمنده شدن و خجالت کشیدن. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (از فرهنگ فارسی معین). در مقام انفعال گفته میشود. (آنندراج) ، شرمنده کردن و خجالت دادن. (لغت محلی شوشتر). در وقت اعراض و بی التفاتی بچیزی رو را بوضعی که آثار ناخوشی از او عیان باشد می سازند و در مقام انفعال گفته میشود. (از آنندراج). کنایه از شرمنده کردن و خجالت دادن باشد. (لغت محلی شوشتر) ، تصویر نوشتن. (غیاث اللغات)